.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۵۶→
نیکا خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به پانیذ وگفتم:
- همه چی آماده اس؟زنگ زدی به رستوران دیگه نه؟!
پانیذ سری تکون دادوگفت:آره،از صبح زنگ زدم گفتم.تنها چیزی که مونده همین ریسه میسه هاس که پوریا داره زحمتش و میکشه.
نیکا نگاهی به پوریا کردکه داشت بادقت یکی ازریسه هارو وصل می کرد،لبخندی زدوگفت:زحمت چیه وظیفشه!
پوریا همون طور که تویه دستش سوزن بودوتودست دیگه اش ریسه گفت:
- ازکی تاحالا وظیفه من وتو تعیین می کنی؟
نیکا چشم غره ای بهش رفت وگفت:چیزی گفتی برادر عزیزترازجانم؟
پوریا ادای آدمای ترسورو درآوردو گفت:من غلط بکنم که چیزی بگم خواهرعزیزترازجانم.
این جمله اش و انقدر بامزه گفت که من و وپانیذ ونیکا ازخنده ترکیدیم.بعداز اینکه یه دل سیر خندیدیم،پانیذ به سمت پوریا رفت ویکی از ریسه هارو برداشت وخواست وصل کنه که نیکا جیغ زد:
- مگه من نگفته بودم پوریا باید تنهایی اونارو وصل کنه؟
پانید درحالیکه جینگیل بینگیل و وصل می کرد،باخونسردی گفت:پوریای بیچاره که تنهایی نمی تونه این همه رو وصل کنه!تازه کار ما باید تایه ربع دیگه تموم بشه...توام بهتره به جای اینکه جیغ جیغ کنی،بیای کمک!!!!(وروبه من ادامه داد:)دیانا...توام بیاکمک.
نیکا دیگه چیزی نگفت وباهم به سمت جینگیل بینگیلیا رفتیم تا وصلشون کنیم.
پوریا باخنده گفت:خداخیرت بده پانیذ!مگراینکه تو حریف این جیغ جیغو بشی!
نیکا چشم غره ای بهش رفت وگفت:من جیغ جیغوام؟!
پانیذ از پوریا یه سوزن خواسته بود وپوریاعم درحالیکه سوزن و می داد به پانیذ گفت:تو؟!نه بابا!شما که انقدر صداتون ملایم و لطیفه!فقط یه نموره همچین رومخه...وگرنه که صدای شماحرف نداره!
نیکا ازحرص لبش و به دندون گرفت وسعی کرد خودش و بی تفاوت نشون بده.پانیذ باخنده گفت:خدانکشتت پوریا!
پوریا خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به پوریا وگفتم:پوریا یه سوزن میدی به من؟!
پوریا یه سوزن و به سمتم گرفت وباخنده گفت:چراکه نه خانوم کوچولو!!!
سوزن و ازش گرفتم ومشغول وصل کردن جینگیل بینگیلیا شدم.نیکام دیگه صداش درنیومدوتو سکوت مشغول کمک کردن شد.
۲۰ دقیقه بعد همه چی آماده بود.خونه بااون همه جینگیل بینگیل وبادکنکای رنگی خیلی نازشده بود.البته یکی نمی دونست فکر می کرد،تولد یه بچه یه ساله است نه یه مرد ۲۸ ساله!
پوریا درحالیکه به بادکنکای رنگی اشاره می کرد،روبه پانیذ باخنده گفت:ناسلامتی تولد رضاعه ها!بچه دوساله که نیست خرس گنده!بادکنک و ریسه و...من میگم یه برف شادیم بیار تکمیل بشه دیگه!
پانیذ باخنده گفت:خوب شد گفتیا داشت یادم می رفت برف شادی بیارم.
- همه چی آماده اس؟زنگ زدی به رستوران دیگه نه؟!
پانیذ سری تکون دادوگفت:آره،از صبح زنگ زدم گفتم.تنها چیزی که مونده همین ریسه میسه هاس که پوریا داره زحمتش و میکشه.
نیکا نگاهی به پوریا کردکه داشت بادقت یکی ازریسه هارو وصل می کرد،لبخندی زدوگفت:زحمت چیه وظیفشه!
پوریا همون طور که تویه دستش سوزن بودوتودست دیگه اش ریسه گفت:
- ازکی تاحالا وظیفه من وتو تعیین می کنی؟
نیکا چشم غره ای بهش رفت وگفت:چیزی گفتی برادر عزیزترازجانم؟
پوریا ادای آدمای ترسورو درآوردو گفت:من غلط بکنم که چیزی بگم خواهرعزیزترازجانم.
این جمله اش و انقدر بامزه گفت که من و وپانیذ ونیکا ازخنده ترکیدیم.بعداز اینکه یه دل سیر خندیدیم،پانیذ به سمت پوریا رفت ویکی از ریسه هارو برداشت وخواست وصل کنه که نیکا جیغ زد:
- مگه من نگفته بودم پوریا باید تنهایی اونارو وصل کنه؟
پانید درحالیکه جینگیل بینگیل و وصل می کرد،باخونسردی گفت:پوریای بیچاره که تنهایی نمی تونه این همه رو وصل کنه!تازه کار ما باید تایه ربع دیگه تموم بشه...توام بهتره به جای اینکه جیغ جیغ کنی،بیای کمک!!!!(وروبه من ادامه داد:)دیانا...توام بیاکمک.
نیکا دیگه چیزی نگفت وباهم به سمت جینگیل بینگیلیا رفتیم تا وصلشون کنیم.
پوریا باخنده گفت:خداخیرت بده پانیذ!مگراینکه تو حریف این جیغ جیغو بشی!
نیکا چشم غره ای بهش رفت وگفت:من جیغ جیغوام؟!
پانیذ از پوریا یه سوزن خواسته بود وپوریاعم درحالیکه سوزن و می داد به پانیذ گفت:تو؟!نه بابا!شما که انقدر صداتون ملایم و لطیفه!فقط یه نموره همچین رومخه...وگرنه که صدای شماحرف نداره!
نیکا ازحرص لبش و به دندون گرفت وسعی کرد خودش و بی تفاوت نشون بده.پانیذ باخنده گفت:خدانکشتت پوریا!
پوریا خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به پوریا وگفتم:پوریا یه سوزن میدی به من؟!
پوریا یه سوزن و به سمتم گرفت وباخنده گفت:چراکه نه خانوم کوچولو!!!
سوزن و ازش گرفتم ومشغول وصل کردن جینگیل بینگیلیا شدم.نیکام دیگه صداش درنیومدوتو سکوت مشغول کمک کردن شد.
۲۰ دقیقه بعد همه چی آماده بود.خونه بااون همه جینگیل بینگیل وبادکنکای رنگی خیلی نازشده بود.البته یکی نمی دونست فکر می کرد،تولد یه بچه یه ساله است نه یه مرد ۲۸ ساله!
پوریا درحالیکه به بادکنکای رنگی اشاره می کرد،روبه پانیذ باخنده گفت:ناسلامتی تولد رضاعه ها!بچه دوساله که نیست خرس گنده!بادکنک و ریسه و...من میگم یه برف شادیم بیار تکمیل بشه دیگه!
پانیذ باخنده گفت:خوب شد گفتیا داشت یادم می رفت برف شادی بیارم.
۱۵.۴k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.